سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

روزنامه‌های اخیر که از ایران رسیده خبر اسفناکی برای ما آوردند. یکی از ارکان مهمّه‌ی علم و ادب و ستاره‌های درخشان نظم و نثر، میرزا سیّد محمّد صادق قائم مقامی ملقّب به ادیب‌الممالک فراهانی(1) در 28 ربیع‌الثانی 1335 این جهان پر قیل و قال را بدرود گفت.
ادیب الممالک به اعتقاد اکثری از اهل ذوق در ایران اولین شاعر عهد اخیر بود که بدون استثنا بر کافّه‌ی معاصرین خود در نظم برتری داشت. مرحوم مشارالیه از اولاد میرزا ابوالقاسم قائم مقام معروف وزیر محمّد شاه بود و مانند همه‌ی افراد این طایفه از اوّل جوانی به خطّ ادب و کمال افتاد. حافظه‌ی فوق‌العاده‌ی مشارالیه به قدری شایان حیرت بود که کمتر قصیده‌ی عربی و فارسی بود که از حفظ نمی‌خواند. وسعت اطلاعاتش در ادبیّات عربی و فارسی و تاریخ و غیره حدّ نداشت.
ابتدای شهرت آن مرحوم از وقتی شد که در حدود سنه‌ی 1315 به تبریز آمد و با حسنعلی خان گرّوسی امیر نظام ارتباطی داشت. اشعار و قصاید انشا می‌کرد و در مجالس رسمی درباری در حضور ولیعهد می‌خواند و امیری تخلّص داشت و مخصوصاً به واسطه میلش به تمدّن جدید و وقوفش به مقتضیات زمان، جوانان وطن‌پرست ایران پیرامون او گرد آمدند.
مشارالیه در سنه‌ی 1316 روزنامه‌ای به اسم ادب در همان شهر تأسیس کرد که روی هم رفته 17 شماره از آن منتشر شد. بعضی قصاید خود را نیز در آن جریده نشر می‌کرد. بعدها روزنامه تعطیل شد و پس از مدّتی در سنه‌ی 1317 مشارالیه نایب رئیس مدرسه‌ی «لقمانیّه» شد و روزنامه‌ی ادب را نیز ثانیاً انتشار داد. ولی طولی نکشید که مجدّداً از آن کناره گرفت و منزوی شد. پس از اندکی یکباره تغییر وضع و لباس داده عمامه و عبا پوشید و در سلک سادات و علما درآمد. در این اثنا یک فقره 14 بند اشعار مانند 17 بند محتشم در مرثیه‌ی اهل بیت به نظم درآورد و طبع کرد. سپس به مشهد رفت و در آنجا ثانیاً روزنامه‌ی ادب را در رمضان 1317 نشر کرد و تا 1320 مشغول کار همین روزنامه بود. بعدها به قفقاز رفت و در آنجا در سنه‌ی 1323 در اداره‌ی روزنامه‌ی ارشاد ترکی که در زیر اداره‌ی احمد بیک آقایوف در باکو منتشر می‌شد داخل شده و یک ورق فارسی ارشاد روزانه ضمیمه‌ی ارشاد ترکی می‌نوشت. بعد از اعلان مشروطیّت به طهران رفت و در آنجا در سنه‌ی 1324 دبیر روزانه‌ی «مجلس» گردید. در سنه‌ی 1325 جزو انجمن «عراق عجم» که یکی از انجمنهای ملی دوره‌ی اوّل مشروطیّت بود گشته روزنامه‌ی به اسم عراق عجم نشر کرد. در دوره‌ی دوّم مشروطیت مشارالیه که علیل و پیر شده بود در جزو اداره‌ی عدلیّه داخل شد و مأمور عدلیّه‌ی بعضی ولایات شد و تا آخر عمر به همین ترتیب زندگانی می‌کرد.
اشعار و قصاید آن مرحوم بسیار و مابین مردم معروف و منتشر است و مخصوصاً در جراید فارسی متفرّقه چاپ شده است و به اصطلاح ادبای قدیم هم مُکثر بود و هم مُجید. قصیده‌ی بسیاری غرّای او که در مدح مجلس شورای ملی سروده و در شماره‌ی دوّم روزنامه‌ی مجلس نشر شده بسیار دلکش و شبیه به منظومات متقدّمین است. مطلع آن اینست:

 

شاد باش ای مجلس ملّی که بینم عنقریب *** از تو آید درد ملّت را درین دوران طبیب

تا آنجا که گوید:

تا تو برپایی درین کشور نرنجد آشنا *** تا تو بر جایی درین سامان نفرساید غریب

و به این ابیات ختم می‌کند.

مجلس ملّی ز یاد شاعران برد آنچه بود *** از حماسه وز تهانی وز مدیح و از نسیب
این زمان طرح سخن‌زین سان سزدنه آنکه گفت *** احمد اندر مدح کافور و حسن بهر خصیب

و از همه معروف‌تر قصیده‌ی حماسه‌ی وطنیّه‌ی او بود که در مجالس و منابر و مدارس خوانده می‌شد و مطلع آن اینست:

برخیز شتربانا بر بند کجاوه *** کز چرخ عیان گشت کنون رایت کاوه

مشارالیه مرحوم در اغلبی از رشته‌های عصری داخل و سیر کرده بود. جزو محفل «فرماسونری» یا فراموشخانه نیز بود و منظومه‌ی بسیار خوبی در صد بیت در اصول و تاریخ «فراماسونی» انشا کرده بود.
ایران جدید باید به گلهای ادب که در چمن سعدی و خیّام هر روز می‌روید و دلیل متقنی بر بایر و عقیم نشدن این خاک و نمردن روح ملّی ایران است افتخار کرده این ترجمانهای احساسات ملّی را که همانطور که سعدی در مقابل دهشت استیلای مغول به ناله‌ی:

آسمان را حق بود گر خون ببارد بر زمین *** در زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

می‌خروشید، و انوری در استیلای غُزّ:

بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر *** ناله‌ی اهل خراسان به بر خاقان بر

می‌سرود، و خواجه حافظ در استیلای تیمور:

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

زمزمه می‌کرد، اینان نیز در هولناکترین بحرانهای تاریخ ایران و استیلای ظلم و ظلمت قزّاق روسی به ترانه‌ی:

چون برّه‌ی بیچاره به چوپانش نپیوست *** از بیم به صحرا در نه خفت و نه بنشست
خرسی به شکار آمد و بازوش فرو بست *** .........................
شد برّه‌ی ما طمعه‌ی آن خرس زبردست *** افسوس بر آن برّه‌ی نوزاده‌ی سرمست
فریاد از آن خرس کهن سال شکم‌خوار

می‌نالیدند قدر بداند و فراموش نکند. خدا او را غریق رحمت گرداناد.

پی‌نوشت‌:

1. کاوه، سال 2، شماره 20 (جمادی الآخر 1335 ق)، ص7.

منبع مقاله:
تقی‌زاده، سید حسن، (1393)، مقالات تقی زاده (جلد سیزدهم)، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.